- ۶۱ با من بدی امروز زاطوار تو پیداست
- ۶۲ دوستم با تو به حدی که ز حد بیرونست
- ۶۳ گرچه بیش از حد امکان التفات یار هست
- ۶۴ هلالی بودی اول صد بلند اختر هوادارت
- ۶۵ آن چه هر شب بگذرد از چرخ فریاد منست
- ۶۶ کنون که خنجر بیداد یار خونریز است
- ۶۷ نخل قد خم گشته که پرورده دردست
- ۶۸ حسن که تابان ز سراپای توست
- ۶۹ مهر که سرگرم مه روی توست
- ۷۰ شب یلدای غمم را سحری پیدا نیست
- ۷۱ به عزم رقص چو آن فتنه زمین برخاست
- ۷۲ زانطره دل سوی ذقنت رفته رفته رفت
- ۷۳ بیپرده برآئی چو به صحرای قیامت
- ۷۴ بس که مجنون الفتی با مردم دنیا نداشت
- ۷۵ امشب دگر حریف شرابت که بوده است
- ۷۶ باز این چه زلف از طرف رخ نمودن است
- ۷۷ ای پری غم نیست گر مثل منت دیوانه ایست
- ۷۸ ناله چندان ز دلم راه فلک دوش گرفت
- ۷۹ روی تو که اختر زمین است
- ۸۰ چو هجر راه من تشنه در سراب انداخت