- ۳۰۱ کمتر فکن به چاه زنخدان نگاه خویش
- ۳۰۲ رنج بیهوده مکش، گه به حرم گاه به دیر
- ۳۰۳ چندین هزار صید فتد از قفای تو
- ۳۰۴ آن را که اول از همه خواندی به سوی خویش
- ۳۰۵ شبان تیره به سر وقت چشم جادویش
- ۳۰۶ بس که بنشسته تا پر بر تنم پیکان عشق
- ۳۰۷ خاک سر راهت شدم ای لعبت چالاک
- ۳۰۸ تا شکن زلف تو است سلسله جنبان دل
- ۳۰۹ هر دل شیدا که شد به روی تو مایل
- ۳۱۰ در عالم عشق تو کفر است و نه اسلام
- ۳۱۱ من خراب نگه نرگس شهلای توام
- ۳۱۲ پرده بگشای که من سوختهی روی توام
- ۳۱۳ تا به در میکده جا کردهام
- ۳۱۴ دست در حلقهی آن جعد چلیپا زدهام
- ۳۱۵ تا با تو آرمیدهام از خود رمیدهام
- ۳۱۶ عمر گذشت، وز رخش سیر نشد نظارهام
- ۳۱۷ آن که به دیوانگی در غمش افسانهام
- ۳۱۸ چندان به سر کوی خرابات خرابم
- ۳۱۹ وقت مردن هم نیامد بر سر بالین طبیبم
- ۳۲۰ از آن به خدمت میخوارگان کمر بستم