- ۲۶۱ پیش من کام رقیب از لعل خندان میدهد
- ۲۶۲ جان سپاری به ره غمزهی جانان باید
- ۲۶۳ هر جا که به طنازی، آن سرو روان آید
- ۲۶۴ همه جا تیر تو بر سینهی ما میآید
- ۲۶۵ دل به حسرت ز سر کوی کسی میآید
- ۲۶۶ گر به کاری نزنم دست به جز عشق تو شاید
- ۲۶۷ به امیدی که وفا خواهم دید
- ۲۶۸ هر کس که دید روی تو آهی ز جان کشید
- ۲۶۹ گر در آید شب عید از درم آن صبح امید
- ۲۷۰ بگشا به تبسم لب شیرین شکربار
- ۲۷۱ ای ز رخت صبح و شام کاسته شمس و قمر
- ۲۷۲ منت خدای را که خداوند بینیاز
- ۲۷۳ بستهی زلف تو شوریده سرانند هنوز
- ۲۷۴ در سر کوی وفا با کوه کن هم گام باش
- ۲۷۵ در میکده خدمت کن بی معرکه سلطان باش
- ۲۷۶ دلا موافق آن زلف عنبرافشان باش
- ۲۷۷ آزادی اگر خواهی از عقل گریزان باش
- ۲۷۸ دلا مقید آن گیسوان پرچین باش
- ۲۷۹ ای خواجه برو بندهی آن زهره جبین باش
- ۲۸۰ من نمیگویم که عاقل باش یا دیوانه باش