باز ماندم در بلایی الغیاث ای دوستان
|
|
از هوای بی وفایی الغیاث ای دوستان
|
باز آتش در زد اندر جانم و آبم ببرد
|
|
باد دستی خاکپایی الغیاث ای دوستان
|
باز دیگر باره چون سنگین دلان بر ساختم
|
|
از بت چونین جدایی الغیاث ای دوستان
|
باز ناگه بلعجب وارم پس چادر نشاند
|
|
آفتابی را هبایی الغیاث ای دوستان
|
بادهخواران باز رخ دارند زی صحرا و نیست
|
|
در همه صحرا گیایی الغیاث ای دوستان
|
بنگه هادوریان را ماند این دل کز طمع
|
|
هر دمش بینم به جایی الغیاث ای دوستان
|
جادوی فرعونیان در جنبش آمد باز و نیست
|
|
در کف موسی عصایی الغیاث ای دوستان
|
خواهد اندر وی همی از شاخ خشک و مرغ گنگ
|
|
هر زمان برگ و نوایی الغیاث ای دوستان
|
دیدهی روشن جز از من در همه عالم که داد
|
|
در بهای توتیایی الغیاث ای دوستان
|
از برای انس جان انس و جان ای سرفراز
|
|
مر سنایی را چو نایی الغیاث ای دوستان
|