چو خورشید تابان ز گنبد بگشت

چنین ساختستم که مهمان کنم وزین خواهش آرایش جان کنم
چو ارجاسپ بشنید زان شاد شد سر مرد نادان پر از باد شد
بفرمود کانکو گرامی‌ترست وزین لشکر امروز نامی‌ترست
به ایوان خراد مهمان شوند وگر می بود پاک مستان شوند
بدو گفت شاها ردا بخردا جهاندار و بر موبدان موبدا
مرا خانه تنگست و کاخ بلند برین باره‌ی دژ شویم ارجمند
در مهر ماه آمد آتش کنم دل نامداران به می خوش کنم
بدو گفت زان راه روکت هواست به کاخ اندرون میزبان پادشاست
بیامد دمان پهلوان شادکام فراوان برآورد هیزم به بام
بکشتند اسپان و چندی به ره کشیدند بر بام دژ یکسره
ز هیزم که بر باره‌ی دژ کشید شد از دود روی هوا ناپدید
می آورد چون هرچ بد خورده شد گسارنده‌ی می ورا برده شد
همه نامدارن رفتند مست ز مستی یکی شاخ نرگس به دست