بندهزاده که در وجود آمد | هم به روی تو دیده بر کردست | |
خدمت دیگری نخواهد کرد | که مرا نعمت تو پروردست |
□
در چشمت ار حقیر بود صورت فقیر | کوته نظر مباش که در سنگ گوهرست | |
کیمخت نافه را که حقیرست و شوخگن | قیمت بدان کنند که پر مشک اذفرست |
□
کسی گفت عزت به مال اندرست | که دنیا و دین را درم یاورست | |
چه مردی کند زور بازوی جاه؟ | که بیمال، سلطان بیلشکرست | |
تهیدست با هیبت و بانگ و نام | زن زشتروی نکو چادرست | |
بدان مرغ ماند که بر جسم او | پر و ریش بسیار و خود لاغرست | |
دگر کس نگر تا جوابش چه داد | به جاهست اگر آدمی سرورست | |
مذلت برد مرد مجهول نام | وگر خود به مال آستانش زرست | |
خداوند را جاه باید نه مال | وگر مال خواهی به جاه اندرست | |
اگر راست خواهی ز سعدی شنو | قناعت از این هر دو نیکوترست |
□
دست بر پشت مار مالیدن | به تلطف نه کار هشیارست | |
کان بداخلاق بیمروت را | سنگ بر سر زدن سزاوار است |
□
گر سفیهی زبان دراز کند | که فلانی به فسق ممتازست | |
فسق ما بیبیان یقین نشود | و او به اقرار خویش غمازست |
□
هرگز به مال و جاه نگردد بزرگ نام | بدگوهری که خبث طبیعیش در رگست | |
قارون گرفتمت که شوی در توانگری | سگ نیز با قلادهی زرین همان سگست |