ملک زادهای ز اسب ادهم فتاد
|
|
به گردن درش مهره برهم فتاد
|
چو پیلش فرو رفت گردن به تن
|
|
نگشتی سرش تا نگشتی بدن
|
پزشکان بماندند حیران در این
|
|
مگر فیلسوفی ز یونان زمین
|
سرش باز پیچید و رگ راست شد
|
|
وگر وی نبودی ز من خواست شد
|
دگر نوبت آمد به نزدیک شاه
|
|
به عین عنایت نکردش نگاه
|
خردمند را سر فرو شد به شرم
|
|
شنیدم که میرفت و میگفت نرم
|
اگر دی نپیچیدمی گردنش
|
|
نپیچیدی امروز روی از منش
|
فرستاد تخمی به دست رهی
|
|
که باید که بر عود سوزش نهی
|
ملک را یکی عطسه آمد ز دود
|
|
سر و گردنش همچنان شد که بود
|
به عذر از پی مرد بشتافتند
|
|
بجستند بسیار و کم یافتند
|
مکن، گردن از شکر منعم مپیچ
|
|
که روز پسین سر بر آری به هیچ
|