- ۲۱ دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
- ۲۲ چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
- ۲۳ خیال روی تو در هر طریق همره ماست
- ۲۴ مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
- ۲۵ شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست
- ۲۶ زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
- ۲۷ در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
- ۲۸ به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست
- ۲۹ ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
- ۳۰ زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
- ۳۱ آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
- ۳۲ خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
- ۳۳ خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
- ۳۴ رواق منظر چشم من آشیانه توست
- ۳۵ برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست
- ۳۶ تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
- ۳۷ بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
- ۳۸ بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
- ۳۹ باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
- ۴۰ المنه لله که در میکده باز است