ای با دل سودائیان عشق تو در کار آمده
|
|
ترکان غمزت را به جان دلها خریدار آمده
|
آئینه بردار و ببین آن غمزهی سحر آفرین
|
|
با زهر پیکان در کمین ترکان خونخوار آمده
|
تو بادی و من خاک تو، تو آب و من خاشاک تو
|
|
با خوی آتشناک تو صبر من آوار آمده
|
دانم که ندهی داد من، روزی نیاری یاد من
|
|
بشنو شبی فریاد من، داغ شب تار آمده
|
ای خون من در گردنت، زین دیر یادآوردنت
|
|
وز دست زود آزردنت جانم به آزار آمده
|
هم خواب خرگوشم دهی، داغ جگر جوشم نهی
|
|
ای از تو آغوشم تهی، خوابم همه خار آمده
|
خاقانی و درد نهان، خون دل از ناخن چکان
|
|
وز ناخن غم هر زمان مجروح رخسار آمده
|
او بلبل است ای دلستان طبعش چو شاخ گلستان
|
|
در مجلس شاه اخستان لعل و زرش بار آمده
|