شبی روشن از روز و رخشندهتر
|
|
مهی ز آفتابی درفشندهتر
|
ز سرسبزی گنبد تابناک
|
|
زمرد شده لوح طفلان خاک
|
ستاره بران لوح زیبا ز سیم
|
|
نوشته بسی حرف از امید و بیم
|
دبیری که آن حرفها را شناخت
|
|
درین غار بی غور منزل نساخت
|
به شغل جهان رنج بردن چه سود
|
|
که روزی به کوشش نشاید فزود
|
جهان غم نیرزد به شادی گرای
|
|
نه کز بهر غم کردهاند این سرای
|
جهان از پی شادی و دلخوشیست
|
|
نه از بهر بیداد و محنت کشیست
|
در این جای سختی نگیریم سخت
|
|
از این چاه بی بن برآریم رخت
|
می شادی آور به شادی نهیم
|
|
ز شادی نهاده به شادی دهیم
|
چو دی رفت و فردا نیامد پدید
|
|
به شادی یک امشب بباید برید
|
چنان به که امشب تماشا کنیم
|
|
چو فردا رسد کار فردا کنیم
|
غم نامده خورد نتوان به زور
|
|
به بزم اندرون رفت نتوان به گور
|
مکن جز طرب در می اندیشهای
|
|
پدید است بازار هر چه پیشهای
|
چه باید به خود بر ستم داشتن
|
|
همه ساله خود را به غم داشتن
|
چه پیچیم در عالم پیچ پیچ
|
|
که هیچست ازو سود و سرمایه هیچ
|
گریزیم از این کوچگاه رحیل
|
|
از آن پیش کافتیم درپای پیل
|
خوریم آنچه از ما به گوری خورند
|
|
بریم آنچه از ما به غارت برند
|
اگر برد خواهی چنان مایه بر
|
|
که بردند پیشینگان دگر
|