آنکه پوشیده بود پیش از وقف
|
|
دق مصر و عمامهی معلم
|
خورد اکنون دوال زجر و نکال
|
|
پوشد اکنون لباس حسرت و غم
|
گرگ پیر آمده به دام و به روی
|
|
تیغ کین آخته شبان غنم
|
بود چو ترک و دیلم اندر ظلم
|
|
بر همه خلق مبرم و مبرم
|
از پی مال وقف کردهی ملک
|
|
ترک به روی موکل و دیلم
|
از پی هر درم که برد از وقف
|
|
یا ستد از کسان به بیع سلم
|
بر سر گل خورد یکی خایسک
|
|
چون به هنگام مهر میخ درم
|
کیست از جملهی صغار و کبار
|
|
از همه گوهر بنی آدم
|
که ندیده ازو سعایت و غمز
|
|
یا نخوردست ازو عنا و الم
|
گر نداری تو این سخن باور
|
|
باز گوید ترا محمد جم
|
پسران را ز غمز او پوشید
|
|
صاحبی و دبیقی و ملحم
|
صورت غمز شد سعایت او
|
|
زد به هر خانهای یکی ماتم
|
تن اشرف ازو هین بلا
|
|
دل سادات ازو حزین و دژم
|
آن کسان را که مدح گفت خدا
|
|
او همی گوید آشکارا ذم
|
بیشتر زین چه کرد با سادات
|
|
شمر یا هند زاده یا ملجم
|
دل و بازو و تیغش ار بودی
|
|
برشدستی به برترین سلم
|
هر کسی را به موجبی باری
|
|
می نشاند به گوشهای مغتم
|
من یکی شاعر و دخیل و غریب
|
|
راه عزلت گزیده در عالم
|
نه مرا غمخواری چو جد و پدر
|
|
نه مرا مونسی چو خال و چو عم
|
نه ازو نز حسین و اسعد و زید
|
|
گردن من به زیر بار نعم
|