گور که خاکش به دهان ریختند
|
|
لقمه طلب بود از آن ریختند
|
آنکه نشد حرص و طمع دور از او
|
|
به که خورد لقمه لب گور از او
|
تن که تواش پرورش از جان دهی
|
|
پرورش لقمهی موران دهی
|
دیده کز او مور شود طعمه خوار
|
|
چند به هر خوان نهیش کاسه وار
|
به که چنان دیده نمکدان شود
|
|
کاو ز طمع کاسهی هر خوان شود
|
نان سر خوان لیمان مخور
|
|
زهر خور و سبزی هر خوان مخور
|
گردهی گرمی که دهد مبخلت
|
|
داغ جگر سوز نهد بر دلت
|
آب بقا باد بر او ناگوار
|
|
کز پی نان است سگ داغدار
|
باش چو آهوی ختا پوست پوش
|
|
برگ گیا میکن ازین دشت نوش
|
آهوی چین گشته چنین خوش نفس
|
|
زانکه خورد برگ گیاهی و بس
|
مس که ز اکسیر طلا میشود
|
|
از اثر برگ گیا میشود
|
چند نشینی به سر خوان آز
|
|
گر نبود نان به گیاهی بساز
|
لب بدران حرص دهن باز را
|
|
میل بکش چشم بد آز را
|
ای به غم آب و علف پای بند
|
|
چون سگ نفست نرساند گزند
|
پیش سگ آهو نکند جان تلف
|
|
تا شکمش نیست پر آب و علف
|
آهو اگر میل گیا میکند
|
|
در بدنش مشک ختا میکند
|
در ره این معده که بادا خراب
|
|
فضلهی مردار شود مشک ناب
|
آه از این معدهی آتش نشان
|
|
شعله فروزنده آتش فشان
|
جاذبهی او نفس اژدر است
|
|
هاضمهی او دم آهنگر است
|
آتش این هاضمه گیتی فروز
|
|
شعله فروزنده و آفاق سوز
|