بط به صد پاکی برون آمد ز آب
|
|
در میان جمع با خیر الثیاب
|
گفت در هر دو جهان ندهد خبر
|
|
کس ز من یک پاکروتر پاکتر
|
کردهام هر لحظه غسلی بر صواب
|
|
پس سجاده باز افکنده بر آب
|
همچو من بر آب چون استد یکی
|
|
نیست باقی در کراماتم شکی
|
زاهد مرغان منم با رای پاک
|
|
دایمم هم جامه و هم جای پاک
|
من نیابم در جهان بیآب سود
|
|
زانک زاد و بود من در آن بود
|
گرچ در دل عالمی غم داشتم
|
|
شستم از دل کاب هم دم داشتم
|
آب در جوی منست اینجا مدام
|
|
من به خشکی چون توانم یافت کام
|
چون مرا با آب افتادست کار
|
|
از میان آب چون گیرم کنار
|
زنده از آبست دایم هرچهست
|
|
این چنین از آب نتوان شست دست
|
من ره وادی کجا دانم برید
|
|
زانک با سیمرغ نتوانم پرید
|
آنک باشد قلهی آبش تمام
|
|
کی تواند یافت از سیمرغ کام
|