چونک آن بدبخت آخر از قضا
|
|
ناگهان آن زخم زد بر مرتضا
|
مرتضی را شربتی کردند راست
|
|
مرتضا گفتا که خون ریزم کجاست
|
شربت او را ده نخست آنگه مرا
|
|
زانک او خواهد بدن هم ره مرا
|
شربتش بردند او گفت اینت قهر
|
|
حیدر اینجا خواهدم کشتن به زهر
|
مرتضا گفتا به حق کردگار
|
|
گر بخوردی شربتم این نابکار
|
من همی ننهادمی بی او به هم
|
|
پیش حق در جنت المأوی قدم
|
مرتضا را چون بکشت آن مرد زشت
|
|
مرتضی بی او نمیشد در بهشت
|
بر عدو چون شفقتش چندین بود
|
|
با چو صدیقیش هرگز کین بود
|
آنک چندینی غم دشمن خورد
|
|
با عتیقش دشمنی چون ظن برد
|
با میان نارد جهان بیکنار
|
|
چون علی صدیق را یک دوست دار
|
چند گویی مرتضی مظلوم بود
|
|
وز خلافت راندن محروم بود
|
چون علی شیرحق است و تاج سر
|
|
ظلم نتوان کرد بر شیر ای پسر
|