پنج بیت از شه والاست در این تازه غزل
|
|
که بود هوش ربایندهی هر دانایی
|
ای که چون حسن تو نبود به جهان کالایی
|
|
چو قد سرو روانت نبود بالایی
|
تنم آن روح ندارد که تو تیرش بزنی
|
|
خونم آن قدر ندارد که تو دست الایی
|
باغ فردوس نخواهند مقیمان درت
|
|
نیست خوشتر ز سر کوی تو دیگر جایی
|
چهرهی هم چو مهت را همه شب زیر نقاب
|
|
هر چه پنهان کنی ای دوست به ما پیدایی
|
تا تو منظور منی دیده فرو دوختهام
|
|
که نیفتد نظرم بر رخ هر زیبایی
|
گر چه روی تو ندیدیم ولی خوشنودیم
|
|
که ندیدهست تو را دیدهی هر بینایی
|
لب شیرین تو گویا به حدیث آمد باز
|
|
که برآورده بسی شور ز هر شیدایی
|
دست در زلف رسای تو کسی خواهد زد
|
|
که سرش را ننهد بر سر هر سودایی
|
گر قدم بر سر شعرا نهی ای مه شاید
|
|
زان که خوانندهی اشعار شه والایی
|
نکته پرداز سخن سنج ملک ناصر دین
|
|
که به تحقیق ندارد سخنش همتایی
|
خسروا طبع فروغی به همین خرسند است
|
|
که سخن سنج و سخندان و سخن آرایی
|