صبح است کمانکش اختران را
|
|
آتش زده آب پیکران را
|
هنگام صبوح موکب صبح
|
|
هنگامه دریده اختران را
|
بر صرع ستارگان دم صبح
|
|
ماند نفس فسون گران را
|
یک می به دو گنج شایگان خر
|
|
رغم دل رایگان خوران را
|
دریاکش از آن چمانهی زر
|
|
کو ماند کشتی گران را
|
می تا خط ازرق قدح کش
|
|
خط در کش زهد پروران را
|
از سیم صراحی و زر می
|
|
دستارچه ساز دلبران را
|
دستارچه بین ز برگ شمشاد
|
|
طوق غبب سمن بران را
|
خورشید چو کعبتین همه چشم
|
|
نظاره هلال منظران را
|
زهره به دو زخمه از سر نعش
|
|
در رقص کشد سه خواهران را
|
از باده چو شعله از صنوبر
|
|
گلنار به کف صنوبران را
|
نراد طرب به مهره بازی
|
|
از دست، بنفش کرده ران را
|
در گوهر می زر است و یاقوت
|
|
تریاک، مزاج گوهران را
|
یاقوت و زرش مفرح آمد
|
|
جان داروی درد غم بران را
|
می درده و مهره نه به تعجیل
|
|
این ششدرهی ستم گران را
|
هرکس را جام در خورش ده
|
|
از سوخته فرق کن تران را
|
گر قطره رسد به بد دلان می
|
|
یک دریا ده دلاوران را
|
دردی و سفال مفلسان راست
|
|
صافی و صدف توان گران را
|
شش پنج زنند برتران نقش
|
|
یک نقش رسد فرو تران را
|
چو جرعه فلک به خاک بوسی
|
|
خاکی شده جرعهی سران را
|