در نعت پیغمبر اکرم صلی‌الله علیه و آله

طفلی هنوز بسته‌ی گهواره‌ی فنا مرد آن زمان شوی که شوی از همه جدا
جهدی بکن که زلزله‌ی صور در رسد شاه دل تو کرده بود کاخ را رها
جان از درون به فاقه و طبع از برون به برگ دیو از خورش به هیضه و جمشید ناشتا
آن به که پیش هودج جانان کنی نثار آن جان که وقت صدمه‌ی هجران شود فنا
رخش تو را بر آخور سنگین روزگار برگ گیا نه و خر تو عنبرین چرا
بر پرده‌ی عدم زن زخمه ز بهر آنک برداشته است بهر فرو داشت این نوا
در رکعت نخست گرت غفلتی برفت اینجا سجود سهو کن و در عدم قضا
گر حله‌ی حیات مطرز نگرددت اندیک درنماندت این کسوت از بها
از پیل کم نه‌ای که چو مرگش فرا رسد در حال استخوانش بیرزد بدان بها
از استخوان پیل ندیدی که چرب دست هم پیل سازد از پی شطرنج پادشا
امروز سکه ساز که دل دار ضرب توست چون دل روانه شد نشود نقد تو روا
اکنون طلب دوا که مسیح تو بر زمی است کانگه که رفت سوی فلک فوت شد دوا
بیمار به سواد دل اندر نیاز عشق مجروح به قبای گل از جنبش صبا
عشق آتشی است کاتش دوزخ غذای اوست پس عشق روزه دار و تو در دوزخ هوا
در ایرمان سرای جهان نیست جای دل دیر از کجا و خلعت بیت الله از کجا
بنگر چه ناخلف پسری کز وجود تو دار الخلافه‌ی پدر است ایرمان سرا
در جستجوی حق شو و شبگیر کن از آنک ناجسته خاک ره به کف آید نه کیمیا
بالا برآر نفس چلیپا پرست از آنک عیسی توست نفس و صلیب است شکل لا
گر در سموم بادیه‌ی لا تبه شوی آرد نسیم کعبه‌ی الا اللهت شفا
لا را ز لات باز ندانی به کوی دین گر بی‌چراغ عقل روی راه انبیا