مانده حیرت زده در صحرائی
|
|
چرخ طولی و زمین پهنائی
|
خاک تفسیده هوا آتشبار
|
|
بادش آتش زده در هر خس و خار
|
نه در او خیمه بجز چرخ برین
|
|
نه در او سایه بجز زیر زمین
|
سوسمار از تف آن در تب و تاب
|
|
همچو ماهی که فتد دور از آب
|
ناگهان تیره سحابی ز افق
|
|
پیش خورشید فلک، بسته تتق
|
بر سر تشنه شود بارانریز
|
|
گردد از بادیه توفانانگیز
|
رشحهی ابر کند سیرابش
|
|
سایهی آن برد از تن تابش
|
وی بسا گم شده ره، در شب تار
|
|
غرقه در سیل ز باران بهار
|
متراکم شده در وی ظلمات
|
|
منقطع گشته شبههای نجات
|
دام و دد کرده بر او دندان تیز
|
|
اژدها بسته بر او راه گریز
|
بارگی جسته و بار افکنده
|
|
دل ز امید خلاصی کنده
|
ناگهان ابر زهم بگشاید
|
|
نور مه روی زمین آراید
|
ره شود ظاهر و رهبر حاضر
|
|
راهرو خرم و روشن خاطر
|
آنکه زین گونه کرم آید از او،
|
|
ناامیدیت کجا شاید از او؟
|
روز و شب بر در امید نشین!
|
|
طالب دولت جاوید نشین!
|
فضل او کمده در شیب و فراز
|
|
آشناپرور و بیگانهنواز
|
هر که ره برد به همخانگیاش
|
|
نسزد تهمت بیگانگیاش
|