چرخ کحلی سلب ازرقپوش
|
|
همچو ابنای زمان زرقفروش
|
سبحهی عقد ثریا در دست
|
|
خواست بر گوهر این سبحه، شکست
|
گفتم این رشتهی گوهر به کفت
|
|
که بود نقد بلورین صدفت،
|
گرچه بس لامع و نورافشان است،
|
|
نور این سبحه دو صد چندان است
|
نور آن روی زمین را بگرفت
|
|
نور این کشور دین را بگرفت
|
نور آن چشم جهان روشن کرد
|
|
نور این دیدهی جان روشن کرد
|
گرچه آن گوهر بحر کهن است،
|
|
این نور آیین در درج سخن است
|
گرچه در سلک زمان آن پیش است،
|
|
چون درآری به شمار این بیش است
|
گرچه آن را نرسد دست کسی،
|
|
بهرهور گردد ازین دست بسی
|
گرچه آن هموطن ماه و خورست
|
|
این به خورشید ازل راهبرست
|