گرچه بشتر را عطا باران بود | مر ترا زر و گهر باشد عطا |
□
پیش تیغ تو روز صف دشمن | هست چون پیش داس نوکر پا |
□
تنت یک و جان یکی و چندین دانش | ای عجبی! مردمی تو، یا دریا؟ |
□
چنان که اشتر ابله سوی کنام شده | ز مکر روبه و زاغ وز گرگ بیخبرا |
□
جز بما دندر این جهان گر به روی | با پسندر کینه دارد همچو بادختند را |
□
گوش توسال و مه برود و سرود | نشنوی نیوهی خروشان را |
□
درنگ آسا سپهر آرا بیاید | کیاخن در رباید گرد نان را |
□
شیر آلغده که بیرون جهد از خانه به صید | تا به چنگ آرد آهو وآهو بره را |
□
نباشد زین زمانه بس شگفتی | اگر بر ما ببارد آذرخشا |
□
چو گرد آرند کردارت به محشر | فرو مانی چو خر به میان شلکا |
□
کمندش بیشه بر شیران قفص کرد | فیلکش دشت بر گرگان خباکا |
□
هر آن چه مدح تو گویم درست باشد و راست | مرا به کار نیاید سریشم وکیلا |
□
گیهان ما به خواجهی عدنانی | عدنست و کار ما همه بانداما |
□
اگرت بدره رساند همی به بدر منیر | مبادرت کن و خامش باش چندینا |
□
همی بایدت رفت و راه دورست | به سغده دار یکسر شغل راها |
□
ندیده تنبل اوی و بدیده مندل اوی | دگر نماید ودیگر بود به سان سراب |
□
فاخته گون شد هوا ز گردش خورشید | جامهی خانه بتبک فاخته گون آب |
□
تا کی کنی عذاب و کنی ریش را خضاب؟ | تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب؟ |
□
جغد که با باز و پلنگان پرد | بشکندش پر و بال و گردد لت لت |
□
تا لباس عمر اعدایش نگردد بافته | تار تار پود پود اندر فلات آن فوات |