مرا گفتی بگو چبود تفکر
|
|
کز این معنی بماندم در تحیر
|
تفکر رفتن از باطل سوی حق
|
|
به جزو اندر بدیدن کل مطلق
|
حکیمان کاندر این کردند تصنیف
|
|
چنین گفتند در هنگام تعریف
|
که چون حاصل شود در دل تصور
|
|
نخستین نام وی باشد تذکر
|
وز او چون بگذری هنگام فکرت
|
|
بود نام وی اندر عرف عبرت
|
تصور کان بود بهر تدبر
|
|
به نزد اهل عقل آمد تفکر
|
ز ترتیب تصورهای معلوم
|
|
شود تصدیق نامفهوم مفهوم
|
مقدم چون پدر تالی چو مادر
|
|
نتیجه هست فرزند، ای برادر
|
ولی ترتیب مذکور از چه و چون
|
|
بود محتاج استعمال قانون
|
دگرباره در آن گر نیست تایید
|
|
هر آیینه که باشد محض تقلید
|
ره دور و دراز است آن رها کن
|
|
چو موسی یک زمان ترک عصا کن
|
درآ در وادی ایمن زمانی
|
|
شنو «انی انا الله» بیگمانی
|
محقق را که وحدت در شهود است
|
|
نخستین نظره بر نور وجود است
|
دلی کز معرفت نور و صفا دید
|
|
ز هر چیزی که دید اول خدا دید
|
بود فکر نکو را شرط تجرید
|
|
پس آنگه لمعهای از برق تایید
|
هر آنکس را که ایزد راه ننمود
|
|
ز استعمال منطق هیچ نگشود
|
حکیم فلسفی چون هست حیران
|
|
نمیبیند ز اشیا غیر امکان
|
از امکان میکند اثبات واجب
|
|
از این حیران شد اندر ذات واجب
|
گهی از دور دارد سیر معکوس
|
|
گهی اندر تسلسل گشته محبوس
|
چو عقلش کرد در هستی توغل
|
|
فرو پیچید پایش در تسلسل
|