نفکند کسیش سایه بر سر | نادیده سپهر زندگی، مرد | |
پرواز نکرده، سوختش پر | رفت آن هوس و امید بر باد |
□
آمد شب و تیره گشت لانه | وان رفته نیامد از سفر باز | ||
کوشید فسونگر زمانه | کاز پرده برون نیفتد این راز | ||
طفلان بخیال آب و دانه | خفتند و نخاست دیگر آواز | ||
از بامک آن بلند خانه | کس روز عمل نکرد پرواز | ||
یکباره برفت از میانه | آن شادی و شوق و نعمت و ناز | ||
|
□
آن مسکن خرد پاک ایمن | خالی و خراب ماند فرجام | ||
افتاد گلش ز سقف و روزن | خار و خسکش بریخت از بام | ||
آرامگهی نه بهر خفتن | بامی نه برای سیر و آرام | ||
بر باد شد آن بنای روشن | نابود شد آن نشانه و نام | ||
از گردش روزگار توسن | وز بدسری سپهر و اجرام | ||
|
□
شد ساقی چرخ پیر خرسند | پردید ز خون چو ساغری را | ||
دستی سر راه دامی افکند | پیچانید به رشتهای سری را | ||
جمعیت ایمنی پراکند | شیرازه درید دفتری را | ||
با تیشهی ظلم ریشهای کند | بر بست ز فتنهای دری را | ||
خون ریخت بکام کودکی چند | برچید بساط مادری را | ||
|