گر خود سخن ز زهره و از ماد بشنوم

سر نهم بر کف یایت و آنگاه لیتنی کنت ترا با گویم

باز آ که شهر بی تو تاریک و تیره باشد در شهر بی تو نتوان والله که در جهان هم
خواهی بدیده بنشین خواهی به سینه جاکن سلطان هر دو ملکی این زان تست وآن هم
صد منت از تو بر من کز دولت جمالت بد نام شهر گشتم رسوای مردمان هم