چو در چمن روی از خنده لب مبند آنجا
|
|
که تا دگر نکند غنچه زهر خند آنجا
|
رخ تو دیدم و گفتی سپند سوز مرا
|
|
چو جان بجاست چه سوزد کسی سپند آنجا
|
کسان بکوی تو پندم دهند و در جایی
|
|
که دیده روی تو بیند چه جای پند آنجا
|
به خانهی تو همه روز بامداد بود
|
|
که آفتاب نیارد شدن بلند آنجا
|
بشانه شست تو میبافت زلف چون زنجیر
|
|
مگیر سخت که دیوانه یی است چند آنجا
|
کجا روم که ز کوی تو هر کجا که روم
|
|
رسد زجعد کمندت خم کمند آنجا
|
ز زلفش آمد یای باد حال دلها چیست؟
|
|
چگونه اند اسیران مستمند آنجا
|
برآستان تو هرکس به رحمتی مخصوص
|
|
مگر که خسرو بیچاره دردمند آنجا
|