برو ای باد و پیش دیگران ده جلوه بستان را | مرا بگذار تا می بینم آن سرو خرامان را | |
به این مقدار هم رنجی برای خاطر نمیخواهم | که از خونم پشیمانی بود آن ناپشیمان را | |
مپرس ای دل که چون میباشد آخر جان غمناکت | که من دیریست کز یادت فراموش کردهام جان را | |
ورت بدنامی است از من به یک غمزه بکش زارم | چرا برخویش مشکل می کنی این کار آسان را؟ |