چنین گفت کاین شهریار یمن
|
|
سر انجمن سرو سایه فکن
|
چو ناسفته گوهر سه دخترش بود
|
|
نبودش پسر دختر افسرش بود
|
سروش ار بیابد چو ایشان عروس
|
|
دهد پیش هر یک مگر خاکبوس
|
ز بهر شما از پدر خواستم
|
|
سخنهای بایسته آراستم
|
کنون تان بباید بر او شدن
|
|
به هر بیش و کم رای فرخ زدن
|
سراینده باشید و بسیارهوش
|
|
به گفتار او برنهاده دوگوش
|
به خوبی سخنهاش پاسخ دهید
|
|
چو پرسد سخن رای فرخ نهید
|
ازیرا که پروردهی پادشا
|
|
نباید که باشد بجز پارسا
|
سخنگوی و روشن دل و پاکدین
|
|
به کاری که پیش آیدش پیشبین
|
زبان راستی را بیاراسته
|
|
خرد خیره کرده ابر خواسته
|
شما هر چه گویم ز من بشنوید
|
|
اگر کار بندید خرم بوید
|
یکی ژرفبین است شاه یمن
|
|
که چون او نباشد به هرانجمن
|
گرانمایه و پاک هرسه پسر
|
|
همه دلنهاده به گفت پدر
|
ز پیش فریدون برون آمدند
|
|
پر از دانش و پرفسون آمدند
|
بجز رای و دانش چه اندرخورد
|
|
پسر را که چونان پدر پرورد
|