مخزن خویش از زر انجم کند در دم تهی
|
|
گر فلک یکدم کند طبع درم بخش از تو وام
|
بس که از حصر افزون بس که رفت از حد برون
|
|
میل خاص و لطف عامت با خواص و با عوام
|
نیک و بد را با تو اخلاصیست کز آرام خود
|
|
دست میدارند تا آرام گردد با تو رام
|
آن زجاجی چامه هر شب بر تو میسازد حلال
|
|
خون خود تا بادلارایان بیارامی به کام
|
من ز چشم آرام غارت میکنم تا از دعا
|
|
خواب را بر دیدهی بخت تو گردانم حرام
|
وز پی حمل دعایت با خشوع بیشمار
|
|
زین بلند ایوان فرود آرم ملایک را تمام
|
سرورا در شکرستان ثنایت محتشم
|
|
کش خرد میخواند دایم طوطی شکر کلام
|
حال با صد تلخ کامی گشته در حبس قفس
|
|
مبتلای صد الم بند مید هر کدام
|
گر نمیبود این چنین میگشت گرد درگهت
|
|
با دگر خوش لهجههای باغ معنی صبح و شام
|
الغرض نواب سلطان را سلام و تهنیت
|
|
میتواند از زبان خامه گفتن والسلام
|
تا بود در روزگار آئین عید و تهنیت
|
|
خاصه بر درگاه تعظیم سلاطین عظام
|
از زبان لوح و کرسی و سپهر و مهر و ماه
|
|
تهنیت گویت لب روحالامین باشد مدام
|