قصه آنکس کی در یاری بکوفت از درون گفت کیست آن گفت منم گفت چون تو توی در نمی‌گشایم هیچ کس را از یاران نمی‌شناسم کی او من باشد برو

آن دو همبازان گازر را ببین هست در ظاهر خلافی زان و زین
آن یکی کرباس را در آب زد وان دگر همباز خشکش می‌کند