قصه آنکس کی در یاری بکوفت از درون گفت کیست آن گفت منم گفت چون تو توی در نمی‌گشایم هیچ کس را از یاران نمی‌شناسم کی او من باشد برو

این سخن پایان ندارد هین بتاز سوی آن دو یار پاک پاک‌باز
گفت یارش کاندر آ ای جمله من نی مخالف چون گل و خار چمن