اگر ترسی از رهزن و باج خواه
|
|
که غارت کند آنچه بیند به راه
|
به درویش ده آنچه داری نخست
|
|
که بنگاه درویش را کس نجست
|
نبینی که ده یک دهان خراج
|
|
به دهلیز درویش دزدند باج
|
چه زیرک شد آن مرد بنیاد سنج
|
|
که ویرانه را ساخت باروی گنج
|
چو تاریخ یکروزه دارد جهان
|
|
چرا گنج صد ساله داری نهان
|
بیا تا نشینیم و شادی کنیم
|
|
شبی در جهان کیقبادی کنیم
|
یک امشب ز دولت ستانیم داد
|
|
زدی و ز فردا نیاریم یاد
|
بترسیم از آنها کزو سود نیست
|
|
کزین پیشه اندیشه خوشنود نیست
|
بدانچ آدمی را بود دسترس
|
|
بکوشیم تا خوش برآید نفس
|
به چاره دل خویشتن خوش کنیم
|
|
نه چندان که تن نعل آتش کنیم
|
دمی را که سرمایه از زندگیست
|
|
به تلخی سپردن نه فرخندگیست
|
چنان بر زن این دم که دادش دهی
|
|
که بادش دهی گر به بادش دهی
|
فدا کن درم خوشدلی را بسیچ
|
|
که ارزان بود دل خریدن به هیچ
|
ز بهر درم تند و بدخو مباش
|
|
تو باید که باشی درم گو مباش
|
مشو در حساب جهان سخت گیر
|
|
همه سختگیری بود سخت میر
|
به آسان گذاری دمی می شمار
|
|
که آسان زید مرد آسان گذار
|
شبی فرخ و ساعتی ارجمند
|
|
بود شادمانی درو دلپسند
|