شد بدر مهیش چون هلالی | وان سرو سهیش چون خیالی | |
سودای دلش به سر درآمد | سرسام سرش به دل برآمد | |
گرمای تموز ژاله را برد | باد آمد و برگ لاله را برد | |
تب لرزه شکست پیکرش را | تبخاله گزید شکرش را | |
بالین طلبید زاد سروش | وز سرو فتاده شد تذروش | |
افتاد چنانکه دانه از کشت | سر بند قصب به رخ فرو هشت | |
بر مادر خویش راز بگشاد | یکباره در نیاز بگشاد | |
کای مادر مهربان چه تدبیر | کاهو بره زهر خورد با شیر | |
در کوچگه اوفتاد رختم | چون سست شدم مگیر سختم | |
خون میخورم این چه مهربانیست | جان میکنم این چه زندگانیست | |
چندان جگر نهفته خوردم | کز دل به دهن رسید دردم | |
چون جان ز لبم نفس گشاید | گر راز گشاده گشت شاید | |
چون پرده ز راز بر گرفتم | بدرود که راه در گرفتم | |
در گردنم آر دست یکبار | خون من و گردن تو زنهار | |
کان لحظه که جان سپرده باشم | وز دوری دوست مرده باشم | |
سرمم ز غبار دوست درکش | نیلم ز نیاز دوست برکش | |
فرقم ز گلاب اشک تر کن | عطرم ز شمامه جگر کن | |
بر بند حنوطم از گل زرد | کافور فشانم از دم سرد | |
خون کن کفنم که من شهیدم | تا باشد رنگ روز عیدم | |
آراسته کن عروسوارم | بسپار به خاک پرده دارم |