شرطست که وقت برگریزان | خونابه شود ز برگریزان | |
خونی که بود درون هر شاخ | بیرون چکد از مسام سوراخ | |
قاروره آب سرد گردد | رخساره باغ زرد گردد | |
شاخ آبله هلاک یابد | زر جوید برگ و خاک یابد | |
نرگس به جمازه بر نهد رخت | شمشاد در افتد از سر تخت | |
سیمای سمن شکست گیرد | گل نامه غم به دست گیرد | |
بر فرق چمن کلاله خاک | پیچیده شود چو مار ضحاک | |
چون باد مخالف آید از دور | افتادن برگ هست معذور | |
کانان که ز غرقگه گریزند | ز اندیشه باد رخت ریزند | |
نازک جگران باغ رنجور | شیرین نمکان تاک مخمور | |
انداخته هندوی کدیور | زنگی بچگان تاک را سر | |
سرهای تهی ز طره کاخ | آویخته هم به طره شاخ | |
سیب از زنخی بدان نگونی | بر نار زنخ زنان که چونی | |
نار از جگر کفیده خویش | خونابه چکانده بر دل ریش | |
بر پسته که شد دهن دریده | عناب ز دور لب گزیده | |
در معرکه چنین خزانی | شد زخم رسیده گلستانی | |
لیلی ز سریر سر بلندی | افتاد به چاه دردمندی | |
شد چشم زده بهار باغش | زد باد تپانچه بر چراغش | |
آن سر که عصابهای زر بست | خود را به عصا به دگر بست | |
گشت آن تن نازک قصب پوش | چون تار قصب ضعیف و بیتوش |