وفات یافتن ابن سلام شوهر لیلی

ز اندوه نهفته جان بکاهد کاهیدن جان خود که خواهد
از حشمت شوی و شرم خویشان می‌بود چو زلف خود پریشان
پیگانه چو دور گشتی از راه برخاستی از ستون خرگاه
چندان بگریستی بر آن جای کز گریه در او فتادی از پای
چون بانگ پی آمدی به گوشش ماندی به شکنجه در خروشش
چون شمع به چابکی نشستی وان گریه به خنده در شکستی
این بی‌نمکی فلک همی‌کرد وان خوش نمک این جگر همی‌خورد
تا گردش دور بی‌مدارا کردش عمل خود آشکارا
شد شوی وی از دریغ و تیمار دور از رخ آن عروس بیمار
افتاد مزاج از استقامت رفت ابن سلام را سلامت
در تن تب تیز کارگر شد تابش بره دماغ بر شد
راحت ز مراج رخت بربست قرابه اعتدال بشکست
قاروره شناس نبض بفشرد قاروره شناخت رنج او برد
می‌داد به لطف سازگاری در تربیت مزاج یاری
تا دور شد از مزاج سستی پیدا شد راه تندرستی
بیمار چو اندکی بهی یافت در شخص نزار فربهی یافت
پرهیز نکرد از آنچه بد بود وان کرده نه برقرار خود بود
پرهیز نه دفع یک گزند است در راحت و رنج سودمند است
در راحت ازو ثبات یابند وز رنج بدو نجات یابند
چون وقت بهی در آن تب تیز پرهیز شکن شکست پرهیز