غزل خواندن مجنون نزد لیلی

وان جان که لب تواش خزانه است گنجینه عمر جاودانه است
بسیار کسان ترا غلامند اما نه چو من مطیع نامند
تا هست ز هستی تو یادم آسوده و تن درست و شادم
وانگه که ز دل نیارمت یاد باشم به دلی که دشمنت باد
زین پس تو و من و من تو زین پس یک دل به میان ما دو تن بس
وان دل دل تو چنین صوابست یعنی دل من دلی خرابست
صبحی تو و با تو زیست نتوان الا به یکی دل و دو صد جان
در خود کشمت که رشته یکتاست تا این دو عدد شود یکی راست
چون سکه ما یگانه گردد نقش دوئی از میانه گردد
بادام که سکه نغز دارد یک تن بود و دو مغز دارد
من با توام آنچه مانده بر جای کفشی است برون فتاده از پای
آنچه آن من است با تو نور است دورم من از آنچه از تو دور است
تن کیست که اندرین مقامش بر سکه تو زنند نامش
سر نزل غم ترا نشاید زیر علم ترا نشاید
جانیست جریده در میان چست وان نیز نه با منست با تست
تو سگدل و پاسبانت سگ روی من خاک ره سگان آن کوی
سگبانی تو همی گزینم در جنب سگان از آن نشینم
یعنی ددگان مرا به دنبال هستند سگان تیز چنگال
تو با زر و با درم همه سال خالت درم و زر است خلخال
تا خال درم وش تو دیدم خلخال ترا درم خریدم