وان جان که لب تواش خزانه است
|
|
گنجینه عمر جاودانه است
|
بسیار کسان ترا غلامند
|
|
اما نه چو من مطیع نامند
|
تا هست ز هستی تو یادم
|
|
آسوده و تن درست و شادم
|
وانگه که ز دل نیارمت یاد
|
|
باشم به دلی که دشمنت باد
|
زین پس تو و من و من تو زین پس
|
|
یک دل به میان ما دو تن بس
|
وان دل دل تو چنین صوابست
|
|
یعنی دل من دلی خرابست
|
صبحی تو و با تو زیست نتوان
|
|
الا به یکی دل و دو صد جان
|
در خود کشمت که رشته یکتاست
|
|
تا این دو عدد شود یکی راست
|
چون سکه ما یگانه گردد
|
|
نقش دوئی از میانه گردد
|
بادام که سکه نغز دارد
|
|
یک تن بود و دو مغز دارد
|
من با توام آنچه مانده بر جای
|
|
کفشی است برون فتاده از پای
|
آنچه آن من است با تو نور است
|
|
دورم من از آنچه از تو دور است
|
تن کیست که اندرین مقامش
|
|
بر سکه تو زنند نامش
|
سر نزل غم ترا نشاید
|
|
زیر علم ترا نشاید
|
جانیست جریده در میان چست
|
|
وان نیز نه با منست با تست
|
تو سگدل و پاسبانت سگ روی
|
|
من خاک ره سگان آن کوی
|
سگبانی تو همی گزینم
|
|
در جنب سگان از آن نشینم
|
یعنی ددگان مرا به دنبال
|
|
هستند سگان تیز چنگال
|
تو با زر و با درم همه سال
|
|
خالت درم و زر است خلخال
|
تا خال درم وش تو دیدم
|
|
خلخال ترا درم خریدم
|