غزل خواندن مجنون نزد لیلی

آیا تو کجا و ما کجائیم تو زان که‌ای و ما ترائیم
مائیم و نوای بی‌نوائی بسم‌الله اگر حریف مائی
افلاس خران جان فروشیم خز پاره کن و پلاس پوشیم
از بندگی زمانه آزاد غم شاد به ما و ما به غم شاد
تشنه جگر و غریق آبیم شب کور و ندیم آفتابیم
گمراه و سخن زره نمائی در ده نه و لاف دهخدائی
ده راند و دهخدای نامیم چون ماه به نیمه تمامیم
بی‌مهره و دیده حقه بازیم بی‌پا و رکیب رخش تازیم
جز در غم تو قدم نداریم غم‌دار توئیم و غم نداریم
در عالم اگرچه سست خیزیم در کوچگه رحیل تیزیم
گوئی که بمیر در غمم زار هستم ز غم تو اندرین کار
آخر به زنم به وقت حالی بر طبل رحیل خود دوالی
گرگ از دمه گر هراس دارد با خود نمد و پلاس دارد
شب خوش مکنم که نیست دلکش بی‌تو شب ما و آنگهی خوش
ناآمده رفتن این چه سازست ناکشته درودن اینچه رازست
با جان منت قدم نسازد یعنی که دو جان بهم نسازد
تا جان نرود ز خانه بیرون نایی تو از این بهانه بیرون
جانی به هزار بار نامه معزول کنش ز کار نامه
جانی به از این بیار در ده پائی به از این بکار درنه
هر جان که نه از لب تو آید آید به لب و مرا نشاید