رفتن پدر مجنون به دیدن فرزند

دهقان فصیح پارسی زاد از حال عرب چنین کند یاد
کان پیر پسر به باد داده یعقوب ز یوسف اوفتاده
چون مجنون را رمیده دل دید ز آرامش او امید ببرید
آهی به شکنجه درج می‌کرد عمری به امید خرج می‌کرد
ناسود ز چاره باز جستن زنگی ختنی نشد بشستن
بسیار دوید و مال پرداخت اقبال بر او نظر نینداخت
زان درد رسیده گشت نومید کامید بهی نداشت جاوید
در گوشه نشست و ساخت توشه تا کی رسدش چهار گوشه
پیری و ضعیفی و زبونی کردش به رحیل رهنمونی
تنگ آمد از این سراچه تنگ شد نای گلوش چون دم چنگ
ترسید کاجل به سر درآید بیگانه کسی ز در درآید
بگرفت عصا چو ناتوانان برداشت تنی دو از جوانان
شد باز به جستجوی فرزند بر هر چه کند خدای خرسند
برگشت به گرد کوه و صحرا در ریگ سیاه و دشت خضرا
می‌زد به امید دست و پائی از وی اثری ندید جائی
تا عاقبتش یکی نشان داد کانک به فلان عقوبت آباد
جائی و چه جای از این مغاکی ماننده گور هولناکی
چون ابر سیاه زشت و ناخوش چون نفت سپید کان آتش
ره پیش گرفت پیر مظلوم یک روزه دوید تا بدان بوم
دیدش نه چنانکه دیده می‌خواست کان دید دلش ز جای برخاست