کاشفته و مستمند مائیم
|
|
او نیست سزای بند مائیم
|
میگردانم به روسیاهی
|
|
اینجا و به هر کجا که خواهی
|
هر چه آن بهم آید از چنین کار
|
|
بی شرکت من تراست بردار
|
چون دید زن اینچنین شکاری
|
|
شد شاد به این چنین شماری
|
زان یار بداشت در زمان دست
|
|
آن بند و رسن همه در این بست
|
بنواخت به بند کردن او را
|
|
میبرد رسن به گردن او را
|
او داده رضا به زخم خوردن
|
|
زنجیر به پای و غل به گردن
|
چون بر در خیمهای رسیدی
|
|
مستانه سرود برکشیدی
|
لیلی گفتی و سنگ خوردی
|
|
در خوردن سنگ رقص کردی
|
چون چند جفاش برسرآورد
|
|
گرد در لیلیش برآورد
|
چون بادی از آن چمن بر او جست
|
|
بر خاک چمن چو سبزه بنشست
|
بگریست بر آن چمن به زاری
|
|
چون دیده ابر نوبهاری
|
سر میزد بر زمین و میگفت
|
|
کی من ز تو طاق و با غمت جفت
|
مجرمتر از آن شدم درین راه
|
|
کازاد شوم ز بند و از چاه
|
اینک سروپای هر دو در بند
|
|
گشتم به عقوبت تو خرسند
|
گر زانکه نمودهام گناهی
|
|
معذور نیم به هیچ راهی
|
من حکم کش وتر حکم رانی
|
|
تأدیب کنم چنان که دانی
|
منگر به مصاف تیغ و تیرم
|
|
در پیش تو بین که چون اسیرم
|
گر تاختنی به لطمه کردم
|
|
از لطمه خویش زخم خوردم
|
گر دی گنهی نمود پایم
|
|
امروز رسن به گردن آیم
|