- ۱۰۱ از آن شکر که تو در پستهی دهان داری
- ۱۰۲ ای که از سیم خام تن داری
- ۱۰۳ ای ز آفتاب رویت مه برده شرمساری
- ۱۰۴ جانا به یک کرشمه دل و جان همی بری
- ۱۰۵ دلبرا حسن رخت میندهد دستوری
- ۱۰۶ ای رخ تو شاه ملک دلبری
- ۱۰۷ ای که تو جان جهانی و جهان جانی
- ۱۰۸ کیست درین دور پیر اهل معانی
- ۱۰۹ ایا خلاصهی خوبان کراست در همه دنیی
- ۱۱۰ دی مرا گفت آن مه ختنی
- ۱۱۱ ای لب لعل تو را بنده بجان شیرینی
- ۱۱۲ ای شده حسن تو را پیشه جهان آرایی
- ۱۱۳ اگر خورشید و مه نبود برین گردون مینایی
- ۱۱۴ زهی خورشید را داده رخ تو حسن و زیبایی
- ۱۱۵ دل در غم چون تو بیوفایی
- ۱۱۶ تو قبلهی دل و جانی چو روی بنمایی
- ۱۱۷ الا ای شمع دل را روشنایی