شاد باشید که جشن مهرگان آمد | بانگ و آوای درای کاروان آمد | |
کاروان مهرگان از خزران آمد | یا ز اقصای بلاد چینستان آمد | |
نه ازین آمد، بالله نه از آن آمد | که ز فردوس برین وز آسمان آمد |
□
مهرگان آمد، در باز گشائیدش | اندرآرید و تواضع بنمائیدش | |
از غبار راه ایدر بزدائیدش | بنشانید و به لب خرد بخائیدش | |
خوب دارید و فراوان بستائیدش | هر زمان خدمت لختی بفزائیدش |
□
خوب داریدش کز راه دراز آمد | با دو صد کشی و با خوشی و ناز آمد | |
سفری کردش و چون وعده فراز آمد | با قدح رطل و قنینه به نماز آمد | |
زان خجسته سفر این جشن چو باز آمد | سخت خوب آمد و بسیار بساز آمد |
□
نگرید آبی وان رنگ رخ آبی | گشته از گردش این چنبر دولابی | |
رخ او چون رخ آن زاهد محرابی | بر رخش بر، اثر سبلت سقلابی | |
یا چنان زرد یکی جامعهی عتابی | پر ز برخاسته زو، چون سر مرغابی |
□
وان ترنج ایدر چون دیبهی دیناری | که بمالی و بمالند و بنگذاری | |
زو به مقراض ارش نیمه دو برداری | کیسهای دوزی و درزش نپدید آری | |
وانگه آن کیسه ز کافور بینباری | در کشی سرش به ابریشم زنگاری |
□
نار مانند یکی سفر گک دیبا | آستر دیبه زرد، ابرهی آن حمرا | |
سفره پر مرجان، تو بر تو و تا بر تا | دل هر مرجان چو للکی لالا | |
سر او بسته به پنهان ز درون عمدا | سر ماسورگکی در سر او پیدا |
□
نگرید آن رز، وان پایک رزداران | درهم افکنده چو ماران ز بر ماران | |
دست در هم زده چون یاران در یاران | پیچ در پیچ چنان زلفک عیاران |