مرد باید که جگر سوخته چندان بودا | نه همانا که چنین مرد فراوان بودا |
□
کار چون بسته شود بگشایدا | وز پس هر غم طرب افزایدا |
□
خداوندا بگردانی بلا را | ز آفتها نگه داری تو ما را | |
به حق هر دو گیسوی محمد | زبون گردان زبردستان ما را |
□
نسیما جانب بستان گذر کن | بگو آن نازنین شمشاد ما را | |
به تشریف قدوم خود زمانی | مشرف کن خراب آباد ما را |
□
چون مرا دیدی تو او را دیدهای | چون ورا دیدی تو دیدی مر مرا |
□
گر من این دوستی تو ببرم تا لب گور | بزنم نعره ولیکن ز تو بینم هنرا |
□
گرفت خواهم زلفین عنبرین ترا | به بوسه نقش کنم برگ یاسمین ترا | |
هر آن زمین که تو یک ره برو قدم بنهی | هزار سجده برم خاک آن زمین ترا | |
هزار بوسه دهم بر سخای نامهی تو | اگر ببینم بر مهر او نگین ترا | |
به تیغ هندی گو دست من جدا بکنند | اگر بگیرم روزی من آستین ترا | |
اگر چه خامش مردم که شعر باید گفت | زبان من به روی گردد آفرین ترا |
□
در شب تاریک برداری نقاب از روی خویش | مرد نابینا ببیند بازیابد راه را | |
طاقت پنجاه روزم نیست تا بینم ترا | دلبرا شاها ازین پنجه بیفگن آه را | |
پنج و پنجاهم نباید هم کنون خواهم ترا | اعجمیام میندانم من بن و بنگاه را |
□
هر کسی محراب کردست آفتاب و سنگ و چوب | من کنون محراب کردم آن نگارین روی را |
□
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین | با هر که نیست عاشق کم کن قرینیا | |
باشد گه وصال ببینند روی دوست | تو نیز در میانهی ایشان ببینیا |
□
آتش نمرود هرگز پور آذر را نسوخت | پور آذر پیش ازین آتش چو خاکستر شدهاست |