... این مصرع ساقط شده ... | هر روز بر آسمانت باد امروا |
□
در رهگذر باد چراغی که تراست | ترسم که: بمیرد از فراغی که تراست | |
بوی جگر سوخته عالم بگرفت | گر نشنیدی، زهی دماغی که تراست! |
□
با آن که دلم از غم هجرت خونست | شادی به غم توام ز غم افزونست | |
اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب | هجرانش چنینست، وصالش چونست؟ |
□
جایی که گذرگاه دل محزونست | آن جا دو هزار نیزه بالا خونست | |
لیلی صفتان ز حال ما بی خبرند | مجنون داند که حال مجنون چونست؟ |
□
دل خسته و بستهی مسلسل موییست | خون گشته و کشتهی بت هندوییست | |
سودی ندهد نصیحت، ای واعظ | ای خانه خراب طرفه یک پهلوییست |
□
تقدیر، که بر کشتنت آزرم نداشت | بر حسن و جوانیت دل نرم نداشت | |
اندر عجبم زجان ستان کز چو تویی | جان بستد و از جمال تو شرم نداشت |
□
چشمم ز غمت، به هر عقیقی که بسفت | بر چهره هزار گل ز رازم بشکفت | |
رازی، که دلم ز جان همی داشت نهفت | اشکم به زبان حال با خلق بگفت |
□
بنلاد تو شد تربیت خواجه و لیک | بنلاد تو سست همچو بنیاد تو باد | |
بی روی تو خورشید جهانسوز مباد | هم بیتو چراغ عالم افروز مباد | |
با وصل تو کس چو من بد آموز مباد | روزی که ترا نبینم آن روز مباد |
□
زلفش بکشی شب دراز اندازد | ور بگشایی چنگل باز اندازد | |
ور پیچ و خمش ز یک دگر بگشایند | دامن دامن مشک طراز اندازد |
□
چون روز علم زند به نامت ماند | چون یک شبه شد ماه به جامت ماند | |
تقدیر به عزم تیز گامت ماند | روزی به عطا دادن عامت ماند |